دیشب خواستم واسه دل خودم فال بگیرم وقتی فالنامه رو باز کردم چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دل من نداشت تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست...
خیلی به خدا گله میکردم چون احساس کرده بودم منو از یاد برده بود دنیایی نداشتم هماننده یک ربات که روز و شب نداشتم...
تو یک شب که مثله شبای دیگه امدم تو نت برای خودم میچرخیدم که داشت یک شب دیگه از عمرم میگذشت ... اما نشد یک فرشته پی ام داد به من... فرشته نه بال داشت و نه گفت ارزو کن چون خوده فرشته ارزوم بود...
خلاصه..... منم شدم مثله یه ادم حالا به ارزوم رسیدم تو اوج هستم و لذت میبرم ....
در اخر... اگه ادبیاتم ضعیف است ببخشید اخه یه ربات تازه ادم شده
این تو بودی که آرزوی من بودی...نمی دونستی؟حالا می دونی...مگه نه؟